مثل طوطی شده‌ام. آرزوهای بعد از کنکورم را به کرّات به زبان می‌آورم و به خواهر و مادرم، با آب و تاب از برنامه‌ها و فانتزی‌هایم می‌گویم. فلسفه‌اش را خودم نیز نمی‌دانم. شاید با این کار، یعنی با به زبان آوردن برنامه‌هایم، می‌خواهم آن‌ها را مدام به خود یادآوری کنم. 

از میان تمامی آرزوهای پس از کنکور، دو کلمه‌ی کتاب» و نقاشی» به وضوح می‌درخشند. 

زمانِ استراحت یک ربعه‌ای که میانِ درس‌هایم دارم، هی می‌روم و می‌آیم و می‌گویم: 

" بعد از کنکور اولین کاری که خواهم کرد، این است که تنهایی به آن کافی‌شاپ دنج و محبوبم بروم. یک کتاب شعر _ترجیحاً گزینه اشعار حمید مصدق_ را هم با خود می‌برم. گوشه‌ای ترین میز دونفره‌ی کافی‌شاپ را انتخاب می‌کنم، سفارش یک لیوان شکلات داغ می‌دهم. سپس فارغ از تمام نگاه‌های اطرافم، هندزفری در گوش می‌گذارم، صدای آهنگ بیکلام محبوبم را کمی زیاد می‌کنم و در ژرفای شطّ کلماتِ کتاب شعر، غرق می‌شوم. طوری که حتی متوجه گارسونی که آمد و لیوان شکلات داغ را روی میز گذاشت و رفت، نشوم. طوری که وقتی سرم را از کتاب بلند کردم، شکلات داغم یخ زده باشد و کافی‌شاپ نیز، خلوت‌تر! 

دومین کاری که پس از کنکور انجام خواهم داد، ثبت‌نام در یک کلاس نقاشی است. و خریدن چند قلمو و یک جعبه مدادرنگی، مداد و پاک‌کن اتودی و خمیری. "

آنقدر این‌ها را تکرار کرده‌ام که امروز دیگر صبر خواهرم لبریز شد و گفت که "آسفالتمان کردی دیگر! کسی که جلویت را نگرفته! کنکورت را بده و تمام این کارها را انجام بده."

بامزه حرص می‌خورد و این باعث می‌شود که نیشم تا بناگوش باز شود.

*عنوانِ پست، چندان هم بی‌ربط نیست! 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها