خواهرم گفت: تمام انسانها خاکستری هستن.
من گفتم: درسته. بعضیها خاکستری پُررنگ و بعضیها خاکستری کمرنگ. مثلاً یه قاتل، خاکستری پررنگه.
خواهرم جواب داد: از دید تو خاکستری پررنگه. تو که از گذشتهی اون قاتل خبر نداری! تو هیچ وقت جای اون نبودی؛ پس نمیتونی قضاوت کنی و حکم کنی که اون خاکستری پررنگه. مثلاً همین قاتل، از دید مادرش، شاید خاکستری خیلی کمرنگ باشه. پس همهی انسانها خاکستریاند. نه پررنگ. نه کمرنگ.
راست میگفت.
حالا نه که بگم حق با قاتله. یا شاید خود شما با چهرهای حق به جانب بگی: اصلاً گذشتهاش پر از گند و کثافت بوده که بوده! دلیل نمیشه جون یک نفر رو بگیره.
اما حاضرم قسم بخورم، خود شمایی که داری این حرف رو میزنی، شاید خبر نداشته باشی، اما تو هم یه قاتلی. امروز صبح که برگشتی به مادرت دروغ گفتی، در واقع اعتماد اون رو کشتی. وقتی میری دوشِ حموم رو باز میذاری و کنسرت برگزار میکنی یا به دعوای دیروزت با دوست دختر/ دوست پسرت فکر میکنی و در واقع هر کاری میکنی به جز حموم کردن؛ توی یه نقطه از جهان یه انسان دیگه رو به خاطر قحطی آب کشتی. وقتی زورت میاد توی خیابون دو قدم راه تا سطل زباله بری و آشغالهای پلاستیکی رو پرت میکنی توی کوچه، یه حیوون بدبختی که فکر میکنه اون زباله خوردنی هستش رو کشتی. خاکی که هزار سال طول میکشه یه سانتیمترش تشکیل بشه رو کشتی. گیاهی که قرار بود رشد بکنه و به بقای تو کمک کنه(با تولید میوه، دارو، الیاف، اکسیژن) رو کشتی.
تو یه قاتلی. اونم یه قاتله. منم یه قاتلم. منتهی قتل اون توی قانون مجازات داره. قتل من و تو نداره. اون طناب دار میره دور گردنش. ولی من و تو توی خیابون، خوش و خندان، ول میچرخیم. در حالی که قتل من و تو شاید به مراتب فجیعتر و وحشتناکتر از قتل اون باشه.
خیلی جالب و مزخرفیم ما انسانها. قضاوت میکنیم در حالی که قاضی نیستیم. حکم میدیم در حالی که حاکم نیستیم.
پس تو حق قضاوت نداری. حق نداری خودت رو خاکستری کمرنگ بدونی و اون قاتل رو خاکستری پررنگ.
همهی انسانها خاکستریان. نه پررنگ. نه کمرنگ.
اگه همهامون بتونیم به این درک برسیم، دیگه دلیلی برای دعوا و مشاجره و کینه به دل گرفتن وجود نداره.
+چرا پیاز؟ بعدها توی قسمت دوم توضیح میدم.
+ گوش بدیم.
[موسیقی بیکلام Spiral از آلبوم Moving on اثر Greg Maroney]
درباره این سایت